.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۳→
به کلاسمون رفتیم و روی صندلیای جلو نشستیم. هنوز استاد نیومده بود.نیکا داشت با شیدا صحبت می کرد...ایش!!شیدا شمس...یه دختر فوق العاده چندش که من حالم ازش بهم می خوره!نیکاعم باچه کسایی هم صحبت میشه ها!
حوصله ام سررفته بود خفن!توکلاسم هیشکی و به جز نیکا و شیدا نمی شناختم!چون این کلاس عمومی بود وتایمش کم وفشرده ،فرصت نکردم کسی و بشناسم.
ناخواسته مکالمه دوتا دخترو شنیدم که پشت سره من نشسته بودن:
- اگه هستی بفهمه ازغصه دِق میکنه!
- آره بیچاره...چقدرم ارسلان و دوست داره!
موضوع جالب شد!ارسلان خره خودمون و میگن؟!آخه کی اون خودشیفته رو دوست داره؟!چقدر احمقه اون دختره که ارسلانو دوست داره!
- بیچاره چیه بابا؟!تقصیر خودش بود! من ازهمون اول می دونستم که ارسلان به درد اون نمی خوره!فکرم نمی کردم که ارسلان بره باهاش رفیق شه.آخه ارسلان کجا؟!هستی کجا؟!دختره ی بی ریخت انگارازخرطوم فیل افتاده!!!به درک!!!!!بذار بره بمیره.
- آخی!دلت میاد؟!
- چرانمیاد؟!انقدر بدم میاد از این دختره ی تخس زشت بی ریخت عملی!
خیلی دلم می خواست بدونم این دختره کیه که باارسلان رفیقه و حالا بدبخت شده!واسه همینم سرم و به سمت اونا چرخوندم و گفتم:
- هستی کیه؟!
جفتشون باتعجب به من نگاه می کردن.یکیشون گفت:هستی رو نمی شناسی؟! نه.
- واقعا؟!
- واقعا.
اون یکی رو کردبه من وگفت:چطورممکنه آوازه هستی مرادی به گوشت نخورده باشه؟!بابا همون دختر سال آخریه که همه جاش عملیه،همون که خیلی پولداره!نمی شناسیش؟!
گنگ نگاهش کردم و گفتم:نه!
اون یکی دختره گفت:سمیمین و چی؟!اون و می شناسی؟!
- سیمین نویدی؟!
- آره.
- آره اون و می شناسم!
- خب دیگه!رفیق فاب سیمین،هستیه.همیشه باهم دیگه ان!!!اگه تو سیمین و می شناسی پس هستی رو هم باید بشناسی دیگه...
یه کمی به مخم فشار آوردم.هستی...هستی مرادی...سیمین و زیاد توحیاط دانشگاه می دیدم،اولین بارم نیکا اون و بهم معرفی کرده بود اماهستی...فکر نمی کنم بشناسمش!یه چند باری سیمین و بایه دختر خیلی بی ریخت دیده بودم ولی فکرنکنم اون هستی باشه!یعنی ارسلان انقدر بدسلیقه اس؟!
درحالیکه به حرفم اطمینان نداشتم،گفتم:هستی همون دختره اس که دماغش عملیه؟!همون که پوستش و برنزه کرده؟!همون که لباش پروتزشده اس؟!همون دختره که عین جن می مونه؟!
بااین حرفم جفتشون ازخنده ترکیدن.یکیشون لابلای خنده هاش گفت:آره...همونه!!!
- اون دختره رفیق ارسلانه؟!ارسلان کاشی منظورتونه؟
- اوهوم!
- خب شماچرا میگین که اگه هستی بفهمه ازغصه دق میکنه؟!اصلا چی و نباید بفهمه؟!
- ببین،یکی دوماه پیش هستی وارسلان باهم رفیق می شن.البته به پیشنهاد هستی!خودم دیدم که به زوربه ارسلان شماره داد.
باخنده گفتم:مگه دختراهم پیشنهاد میدن؟!
- هستیه دیگه!
- خب بقیه اش و بگو!
حوصله ام سررفته بود خفن!توکلاسم هیشکی و به جز نیکا و شیدا نمی شناختم!چون این کلاس عمومی بود وتایمش کم وفشرده ،فرصت نکردم کسی و بشناسم.
ناخواسته مکالمه دوتا دخترو شنیدم که پشت سره من نشسته بودن:
- اگه هستی بفهمه ازغصه دِق میکنه!
- آره بیچاره...چقدرم ارسلان و دوست داره!
موضوع جالب شد!ارسلان خره خودمون و میگن؟!آخه کی اون خودشیفته رو دوست داره؟!چقدر احمقه اون دختره که ارسلانو دوست داره!
- بیچاره چیه بابا؟!تقصیر خودش بود! من ازهمون اول می دونستم که ارسلان به درد اون نمی خوره!فکرم نمی کردم که ارسلان بره باهاش رفیق شه.آخه ارسلان کجا؟!هستی کجا؟!دختره ی بی ریخت انگارازخرطوم فیل افتاده!!!به درک!!!!!بذار بره بمیره.
- آخی!دلت میاد؟!
- چرانمیاد؟!انقدر بدم میاد از این دختره ی تخس زشت بی ریخت عملی!
خیلی دلم می خواست بدونم این دختره کیه که باارسلان رفیقه و حالا بدبخت شده!واسه همینم سرم و به سمت اونا چرخوندم و گفتم:
- هستی کیه؟!
جفتشون باتعجب به من نگاه می کردن.یکیشون گفت:هستی رو نمی شناسی؟! نه.
- واقعا؟!
- واقعا.
اون یکی رو کردبه من وگفت:چطورممکنه آوازه هستی مرادی به گوشت نخورده باشه؟!بابا همون دختر سال آخریه که همه جاش عملیه،همون که خیلی پولداره!نمی شناسیش؟!
گنگ نگاهش کردم و گفتم:نه!
اون یکی دختره گفت:سمیمین و چی؟!اون و می شناسی؟!
- سیمین نویدی؟!
- آره.
- آره اون و می شناسم!
- خب دیگه!رفیق فاب سیمین،هستیه.همیشه باهم دیگه ان!!!اگه تو سیمین و می شناسی پس هستی رو هم باید بشناسی دیگه...
یه کمی به مخم فشار آوردم.هستی...هستی مرادی...سیمین و زیاد توحیاط دانشگاه می دیدم،اولین بارم نیکا اون و بهم معرفی کرده بود اماهستی...فکر نمی کنم بشناسمش!یه چند باری سیمین و بایه دختر خیلی بی ریخت دیده بودم ولی فکرنکنم اون هستی باشه!یعنی ارسلان انقدر بدسلیقه اس؟!
درحالیکه به حرفم اطمینان نداشتم،گفتم:هستی همون دختره اس که دماغش عملیه؟!همون که پوستش و برنزه کرده؟!همون که لباش پروتزشده اس؟!همون دختره که عین جن می مونه؟!
بااین حرفم جفتشون ازخنده ترکیدن.یکیشون لابلای خنده هاش گفت:آره...همونه!!!
- اون دختره رفیق ارسلانه؟!ارسلان کاشی منظورتونه؟
- اوهوم!
- خب شماچرا میگین که اگه هستی بفهمه ازغصه دق میکنه؟!اصلا چی و نباید بفهمه؟!
- ببین،یکی دوماه پیش هستی وارسلان باهم رفیق می شن.البته به پیشنهاد هستی!خودم دیدم که به زوربه ارسلان شماره داد.
باخنده گفتم:مگه دختراهم پیشنهاد میدن؟!
- هستیه دیگه!
- خب بقیه اش و بگو!
۳۱.۷k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.